۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

به واگن های خالی ات فکر می کنم

  از دفتری که بسته ماند:

به واگن های  های خالی ات 
 فکر می کنم
به گنجایش  سریع تو در حالی
که در ختان ازبرابر  کوپه  می گذرند
و مرا به جا نمی آوری  دیگر 

برف سریعتر از رد تو می بارد  
و در  حرکت پیاپی  تابیدن     
روزنه ای باز شده است  
که  من روی دوپایم راه میروم   هنوز
و خرس نیستم         
  اگر چه
             برف
                     سوراخهایم را تیره  می کند   گاهی 
طوریکه سریع  میشوند رهگذران
وبه ما  فکر میکنند
که بارش وسیع تر شده است
در  رد  پایمان

 در ایستگاه قطار  اما
فقط می توان دست تکان داد
ویا حرفی به اشتباه زد

تاتو به در خت هایت شبیه تر نباشی
من بر میگردم  
که به واگن های خالی ام  فکر کنی
وگنجایش مرا
اصلن جدی نگیری
در حرکت آن اتاق
برمی گردم من
 دست مالم را برمیدارم  از
زیر  آن درخت
و برایت دست تکان میدهم

در حرکت این اتاق هم ...
   
مهرنویس دوباره

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

شعر چیزی را عوض نمی کند دیگر


دوست نداری به هم بریزم  اوقاتت  را

تلخ کامی همیشگی ام را دوست نداری                                                                

تصور تو این است

:که شعر چیزی  را عوض نمی کند دیگر

دوست داری همسرم باشی

با توله های  ِ مخملی  ِ یک روز تعطیل      در پارک

ودیگران همشهریان محترم ما باشند

ودیگران رهگذران بی دردسری باشند

که با سرخم کردنی

 از برابر عشق هیولایی ما بگذرند

مدوسا  نیستم
آفرویدت یا ِهرای مقدس
وهر هیولای فرضی دیگری

 که تا بحال بوده ام

حتی گاهی پیش آمده است

دیگران را با دوستانم اشتباه  بگیرم

مثل بچه گربه ای

 زیر شیروانی خودم  زندگی کرده ام

باخلوص نیتی غیر طبیعی

وبا تلاشی غیر قابل توصیف

  مثل یک سرباز

اما  همیشه   همان فاحشه ای بوده ام

که تو را به عاشقان دیگرش ترجیح داده است  

 که هنوزهم دوست دارد

سر زده بیایی  به خانه  اش

 بدون مهربانی  روزانه

وافراط همیشگی ات  در تکرار هر چیزی

بگویی :چقدرشبیه کرگدن شده ای  امروز

بیایی

پیش از وقوع ودور از انتظار

 بیایی

مثل سنجاقکی  
دنبال  کنی علفزار مرا

بی نشانه ودلپذیر

گوشه ی تاریکم  بمانی  
ومرور كني
  هرجا که حس فواره شدن داريم
 وآویزان ماندن از روبرو

سرود  بخوانیم                                                  

 روزنامه را نشانم  بدهی  

آنوقت  قدم زنان دعا كنيم
 دعا كنيم بمیریم

ب ِ   می   ریم،  ب ِمی ریم ..........در  میادین

میان فواره ها بمیریم

میان آجرها وکاشی ها 

با توله های مخملی

با فاحشه ی دست نخورده ای  در درون مان

بر گردیم

چون فکر می کنم

دلایل زیادی را از دست داده ایم

چون فکر می کنی

هرگز برای مبارزه کرگدن خوبی نبوده ام   .                        

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

باور نمی کنم (باز هم شعر لعنتی)


باور نمی کنم
اینهمه آرامم
 بدون تو
هرگز فکر نمی کردم
قلب یک پرنده
بتواند
اینقدر کند بزند
اینهمه که به آرامی
 می ایستد از حرکت     گاهی
ودانه های برنچیده اش را       می شمارد

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

شعر

فرو نیامده از عرش
فرش می شود خیابان
جلوی تو
و بدرقه ات می کنند
چند گنجشک بینوا
تا درب خانه
تو اما دیگر
فریب این خیابان خیالاتی را نمی خوری
در این هوای بعد از ظهر
به سمت دیگری می روی
شاید
جایی
کسی
به  انتظارت باشد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

شعر

نشسته ای
و پنجره باز است
سکوت کرده ای
وپنجره باز است
خندیده ای
گریه هم کرده ای
و پنجره باز است

چیز مهمی نیست
اتفاق غریبی رخ نداده است

شیئی از چهارچوب
از شیشه
از شکاف در باران
باز مانده است
شیئی بی حفره
ثابت
متقارن
بی نقص در باران
باز مانده است

رفتنت را تماشا مي كند
ماه را مي پايد
ماه فريبكار را
ماه آن پشت را

بروي هم اين پنجره باز است
بروی هم این پنجره باز است

چيز مهمي نيست
اتفاق غریبی رخ نداده
شئ بي اهميي در باران
باز مانده است

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

چه خرابي كه ته نوني

سَرَ دل كِردِمِه هر جا كه بره نيشينُم
چه خرابي كه ته نوني و ِ دَمش ايبينم

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

درخت های لب جاده سبزسیرهای زیبایی هستند(19 بهمن 88 درست ساعت 10 :10 )

امروز سالروز مرگ فروغ است تولدت مبارك دخترم


اين سنگ اشتباه افتاده است
می شود گفت نام ديگرش سنگ اشتباهی است
نمی توانم خانه ای بکشم
نمی توانم برای خانه دودکشی بکشم
نمی توانم برای دودکش به فکردختری باشم
نمی توانم برای دختربه فکرطنابی باشم
نمی توانم طنابی برای درختی بکشم
نمی توانم درختی برای دختری بکشم
این خانه اشتباه افتاده است
می شود گفت نام دیگرش خانه ی اشتباهی است
درخت های لب جاده سروند
درخت های لب جاده سبزسیرهای زیبایی هستند
می شود ماهی های ته رود را با دهان باز نکشی؟
گل های حاشیه سبز سیرند
این سبز اشتباه افتاده است
می شود گفت نام دیگرش سبز اشتبا هی است
چیزهای دیگری هم افتاده اند
مثلن خورشید افتاده است
مثلن درست افتاده است
زرد افتاده است
وسط آسمان افتاده است
می شود گفت نام دیگرش زرد اشتباهی است
وقتی رود از کنار خیابان می گذرد
چیزهای زیادی از کنار خیابان می گذرد
یک بطری خالی یک کفش کهنه مقداری شن مقداری سنگ ریزه
حتی ممکن است
یک بند رخت با لباس هایش از کنار خیابان بگذرد
وآدمهای زیادی همچنان که دنبا ل لباس هاشان می دوند
از کنارخیابان بگذرند
آدمهای زیادی دنبال وسایل زیادی
از کنار خیابان می گذرند
این خیابان اشتباه افتاده است
می شود گفت نام دیگرش رود اشتباهی است
وقتی مرد از کنار رود می گذرد
و کلید ها یش را در خیابان گم نمی کند
وقتی اداره ها تعطیل است
و ورود به اماکن عمومی ممنوع نیست
وسنگ درست آن وسط افتاده است
و گل های حاشیه سبز سیرند
ویک بطری خالی ویک بند رخت
با لباس هایش ازکنارت می گذرد
می شود گفت نام دیگرش مرد اشتباهی است
این زن اشتباه افتاده است
وقتی سنگ ها در امتداد رودها راه می افتند
و سبزه ها در امتداد رودها راه می افتند
و خورشید ها در امتداد رودها راه می افتند
و رود ها در امتداد رودها راه می افتند
و همراه خود
یک بطری خالی
یک بند رخت
یک کفش کهنه
مقداری شن و سنگ ریزه می آورند
می شود گفت نام دیگرش سنگ اشتباهی است؟
می شود گفت نام دیگرش سبز اشتباهی است؟
زرذ اشتباهی است؟
مرد اشتباهی است؟
نمی توانم خانه ای بکشم
وقتی ازامتداد رود برمی گردد
و کلید هایی که در خیابان گم نکرده است را
در قفل در می چرخاند
و گل های سیر حاشیه را در گلدان می گذارد
و لباس ها یش را از بند رخت آویزان می کند
نمی توانم خانه ای بکشم
این خانه
این خیابان
این سبز
این زن
این زرد
این مرد
نمی توانم خانه ای بکشم

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

با آوازی همگانی بر سیم های روشنی و رابطه(شعر)


پرنده
تاچشم کار می کند
پرنده هست


پرنده های بی هوا
پرنده های سراسیمه
بی تاریخ
با آوازی همگانی
بر سیم های روشنی و رابطه

هميشه مي توانند آواز بخوانند
چیزی کم نمی شود از آنها
چیزی رافراموش نمی کنند
همیشه می توانند به یاد نداشته باشند


می توانند
در زیر زمین های ما
در شاخه های خودشان
مخفی بمانند
می توانند
ذرات زرینی
برجای بگذارند همیشه
از بودنشان
هر وقت که بخواهند می توانند
باز نگردند به خانه هایشان


وانمود نمی کنند که پرنده اند
هراسی ازیکدیگر ندارند
اتفاقی غریب تر از پرواز
نمی افتد برایشان
برفراز بامهای ما
در سایه روشن خانه های ما
آشیانه می سازند
بي خبر از قيمت اجاره خانه ها
از وضع آب و هوا
بی خبر از نرخ نفت
از سقوط ناگهانی
از جاذبه
از جنگ
تغییرات جوی و رودخانه ای


بی نیاز از دانستن
این همه که ما میدانیم
پرواز می کنند پرندگان
پرواز می کنند
وتا چشم کار می کند

تا چشم کار می کند
...

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

بچه ها ! من همین الان یک نفر را کشتم + احضاریه های درگیری های 22 بهمن پارسال در دهدشت رسید

<<"بچه ها ! من همین الان یک نفر را کشتم " این را گفت و قمه ی خون آلودش را را با پیراهنش پاک کرد .>>این مینیمال رعب انگیز دوروز پیش در سطح شهر دهدشت اتفاق افتاد .به نقل از حاضرین بهزاد تقریبن 16 ساله که در پی درگیری مقتول با پدر آنهم برای پرداخت نکردن بدهی عقب افتاده در گیرشده بودد مرد تقریبن 35 ساله(متاهل) را به سلاح سرد از پای در آورد به دنبال این اتفاق خانواده مقتول مغازه پدر را به آتش کشیذ ند و خانواده ی قاتل به یکی از شهر های اطراف متواری شد.
این روزها حوادث ناگوار زیادی در سطح شهرکوچک دهدشت از دزدی وتجاوز و آزار واذیت های جنسی گرفته تا قتل وخود کشی اتفاق می افتد. البته از بین همه ی اینها آمار قتل ودزدی ازهمه بیشتر است .آنهم نه در خانه ها که جایگاه همیشگی خشونت است بلکه در خیابان های شلوغ (درهم برهم )شهر .شاید بایک حساب سر انگشتی بشود گفت در این شهرستان کوچک سالانه بیش از 50 نفر در درگیری های خیابانی کشته میشوندوتقریبن به همان تعداد محکوم به اعدام اند .همه ی این اتفاقات را جمع میکنیم با احضار همگانی کسانی که در درگیری های 22 بهمن پارسال در لیست سیاه قرار گرفتند .آنهم درست قبل از 22 رعب انگیز بهمن امسال .میگویم هراس انگیز البته نه برای مردم خشونت کشیده وخشونت دیده وخشونت پروریده ی ما بلکه برای عاملین اصلی این خشونت ورزی ها وقتل ها وجنایات کوچه بازاری .وقتی در خیابان هاو دانشگاهها وتمام حوزه های عمومی وخصوصی مردم سراسر کشور شاهد جنایات این رژیم فاسد هستیم چطور انتظار داشته باشیم که خواهر وبرادر و پدر و مادر ودوستانمان در یک کینه ورزی ساده لوحانه ی خانوادگی و فامیلی که کم هم نیستند مجروح ویا کشته نشوند.این خشونت منتشر آیا پیامد عملکرد خود مجریان دولت کودتا وبالاتر از آن حکومت استبدادی و فرمایشی اسلامیشان نیست .از اعتیاد وبیماری های روانی وفیزیکی که بهتر است چیزی نگوییم .گفتن ندارد دیدنی های زیر گذرگاههای شهر، جسد های باد کرده وکبود چند شبه نه اینهار را دیده ایم همه .گفتن ندارد دیگر .اگر اقتصاد را عامل اصلی بدانیم اقتصادی که چرخه ی آن منحصرن در دست عد ه ی معلوم الحالی ست .که با نام ریس و وکیل و قاضی ونماینده مجلس و سرمایه دار وابسته به مافیای آنهایند .سرمایه ای که در دست آنهاست و وتفاله ی سودجویی های آن هم به دست مردم نمیرسد .اگر بگوییم این خشونت نتیجه اعدامهای همیشگی ست که به گفتار فوکویی تنبیه مراقبت نمی آورد اگر بگوییم که در غیاب فرهنگ است کخ چنین میشود میبینیم فرهنگ در گستره ی زبان جای میگیرد و همه ی ما خوب می دانیم که زبان ما مغموم و پاره پاره است امروز وفقط در حوزه ی واژگان تها کمتر از یک سوم آن در ادبیات مردم ما برجای نمانده است و همین ما را در یک سرازیری ناگزیر تاریخی انداخته که باید به هر چیزی چنگ بیندازیم تا انسانیت و فردیتمان تمام وکمال از دست نرود . تا هرروز صبح که از بستر بلند می شویم نگوییم من امروز یک نفر را کشتم .که آن یک نفر اگر دیگری نباشد حتمن خود ماییم .باید به خیابان بیاییم وبا هم باشیم .

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

نونی زینه وهگری یا نمه زینه



درختها بهتر از شما مي فهمند

مرداد چه بلايي سر جوانيم آورد

دادم به دست خورشيد

كه بي رحم تر از جهنم

يادم بياورد باران را

هيچ وقت تابستان را نمي بخشم

سيبي كنار عكس جوانيم

بود

به زمين افتاد

فرسود

بعد مردي با جاذبه ي دستهايش

آخرين يادگاريم را

روي سنگي نوشت

بهشت

و زمين براي هميشه

جاذبه اش را از دست داد .

((عزیز فریدونی))

مهرنویس: به گمانم برادرزاده ی عزیزبود که می گفت در آخرین سفرشان به تهران او پاچه ی شلوارش را تا زانو بالا برده بود آنهم یک لنگه اش را و بین جمعیت پابرهنه میدوید آلبته مثل دیوانه ها (اینطور میگفت و به گمانم با اندوه میخندید).به نشان اعتراض به خستگی رعایت کردن همه چیزمیدوید. نا امیدی زیستن در جهان یک سر سرکوب و دوندگی .... .این روزها دویدن به هر شکل و شمایلی در خیابان به هر دلیلی مجاز است .کتک خوردن کشته شدن و فریاذ زذن .با پای برهنه که چه عرض کنم عریان هم که باشی نابهنجاری به حساب نمی آید .اینقدر قانون شکنی و رفتارهای ضد بشری ذر خیابان میبینی که به قول خودمان "نونی زینه وهگری یا نمه زینه "

یادش گرامی کاش بود و سست شدن و ریختن پایه های استبداد را میدید
.