۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

شعر

فرو نیامده از عرش
فرش می شود خیابان
جلوی تو
و بدرقه ات می کنند
چند گنجشک بینوا
تا درب خانه
تو اما دیگر
فریب این خیابان خیالاتی را نمی خوری
در این هوای بعد از ظهر
به سمت دیگری می روی
شاید
جایی
کسی
به  انتظارت باشد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

شعر

نشسته ای
و پنجره باز است
سکوت کرده ای
وپنجره باز است
خندیده ای
گریه هم کرده ای
و پنجره باز است

چیز مهمی نیست
اتفاق غریبی رخ نداده است

شیئی از چهارچوب
از شیشه
از شکاف در باران
باز مانده است
شیئی بی حفره
ثابت
متقارن
بی نقص در باران
باز مانده است

رفتنت را تماشا مي كند
ماه را مي پايد
ماه فريبكار را
ماه آن پشت را

بروي هم اين پنجره باز است
بروی هم این پنجره باز است

چيز مهمي نيست
اتفاق غریبی رخ نداده
شئ بي اهميي در باران
باز مانده است